زمزمهی مرگ
دیشب به گوش آمد پیام آشنایی:
هنگامهی مرگ است و آواز جدایی
بار سفر آماده کن ای خسته از جان!
تا پا نهی بر خاک اقلیم خدایی
*
از موج دریا میروی تا اوج معنا
از بام، پا را مینهی تا مرز فردا
پرواز روح تو رسد تا بینهایت
از این دیار فتنهخیز هرز دنیا
*
دنیای بعد از مرگ، ملک جاودانی است
آنجا سرایی برتر از این ملک فانی است
اینجا امید مردم ما ناامیدی است
اما در آن دنیا امید زندگانی است
*
آنجا دگر مکر و سیاست رهگشا نیست
با نام حق دیگر کسی هرزهدرا نیست
آنجا فقط کاخ حقیقت استوار است
احکام بر مبنای حرف ناروا نیست
*
در آن جهان عشق است، یک دم شور و شر نیست
چشمی ز موج درد و غم یک لحظه تر نیست
قاضی شرع اینجا کند با سیم و زر حکم
اما در آنجا هیچ اثر از سیم و زر نیست
*
حیلت مخور! دریای این دنیا سراب است
در این جهان ظاهر، خوش و باطن خراب است
اما در آن دنیای یک رنگ خدایی
طرح ریاکاران همه نقش بر آب است
*
آری! بقای تو در آن دنیای باقی است
جاوید و دور از مرگ در این سرزمین کیست؟
در آن جهان، پرادعا خاموش، خاموش
آری! دگر هیچ ابلهی پرادعا نیست
*
ای بیخبر! اینجا غم و درد جدایی است
بر چهرهی این دهر رنگ بیوفایی است
تاریکی مطلق در اینجا حکمفرماست
اما در آن عالم فقط نور خدایی است
*
پردهدران آنجا همه پرده دریده
گردنکشان پرتوان، گردن خمیده
آنجا توانگر، ناتوان و بیزبان است
گویی که هرگز روی دنیا را ندیده
*
از جان خود این نفس سرکش را رها کن
از روح خود دلبستگیها را جدا کن
دیگر زمان کوچ از این جسم خاکی است
آماده شو، پرواز تا قرب خدا کن
*
ای رهگذر! دیگر زمان جابجایی است
آمد زمان مرگ، هنگام جدایی است
دوران غم آمد به سر، ای خسته از دهر!
آسایش تو در کنار کبریایی است!
*
فضل الله نکولعل آزاد
تهران . پاییز ۱۳۸۸
Www.lalazad. blogfa.com
برچسب : نویسنده : faznekooazad بازدید : 78